-
شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آمد، کنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آمد
شکایتها همی کردی که بهمن برگ ریز آمد، کنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آمد
ز رعدِ آسمان بشنو تو آوازِ دهل یعنی عروسی دارد این عالم که بستان پُر جهیز آمد
بیا و بزمِ سلطان بین[…]
-
الا ای روی تو صد ماه و مهتاب، مگو شب گشت و بیگه گشت بشتاب
الا ای روی تو صد ماه و مهتاب مگو شب گشت و بی گه گشت بشْتاب
مرا در سایهات ای کعبۀ جانْ به هر مسجد ز خورشید است محراب
غلط گفتم که اندر مسجدِ ما برونِ در بوَد خورشیدِ بوّاب
[…] -
مرا آن دلبر پنهان همیگوید به پنهانی، به من ده جان به من ده جان چه باشد این گران جانی
مرا آن دلبرِ پنهان همیگوید به پنهانی به من دِهْ جان به من ده جان چه باشد این گرانجانی
یکی لحظه قلندر شو قلندر را مسخّر شو سمندر شو سمندر شو در آتش رُو به آسانی
در آتش رُو در[…]
-
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را، گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را، گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر کو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را
سینهٔ خود باز کردم زخمها بنْمودمش[…]
-
هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره، که بود در تک دریا کف دریا به کناره
هله بحری شو و در رُو مکن از دور نظاره که بوَد دُر تکِ دریا کفِ دریا به کناره
چو رخِ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذقْ رخِ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره
چو بدان بنده[…]
-
آورد طبیب جان یک طبله ره آوردی، گر پیر خرف باشی تو خوب و جوان گردی
آورد طبیبِ جان یک طبله ره آوردی، گر پیرِ خَرِف باشی تو خوب و جوان گردی
تن را بدهد هستی جان را بدهد مستی از دل ببرد سستی وز رخ ببرد زردی
آن طبلۀ عیسی بُد میراثِ طبیبان شد، تریاق[…]
-
بیدل شدهام بهر دل تو، ساکن شدهام در منزل تو
بیدل شدهام بهرِ دلِ تو، ساکن شدهام در منزلِ تو
صرفه چه کنم در معدنِ تو، زر را چه کنم با حاصلِ تو
شد جمله جهان سبز از دمِ تو، قبلۀْ دل و جان هر قابلِ تو
[…] -
چو با ما یار ما امروز جفت است، بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست
چو با ما یارِ ما امروز جفت است بگویم آنچِ هرگز کس نگفتهست
همه مستند این جا محرمانند مَیَندیش از کسی غمّاز خفتهست
خزان خفت و بهاران گشت بیدار، نمیبینی درخت و گل شکفتهست
[…] -
بیاموز از پیمبر کیمیایی، که هر چت حق دهد میده رضایی
بیاموز از پیمبر کیمیایی، که هر چِت حق دهد میدِه رضایی
همان لحظه درِ جنّت گشاید چو تو راضی شوی در ابتلایی
رسولِ غم اگر آید برِ تو کنارش گیر همچون آشنایی
جفایی کز[…]
-
تو هر چند صدری شه مجلسی ز هستی نرستی در این محبسی
تو هر چند صدری شهِ مجلسی ز هستی نرستی در این محبسی
بده وامِ جان گر وجوهیت هست، درآ مفلسانه اگر مفلسی
غریبان برستند و تو حبسِ غم، گه از بی کسیّ و گه از ناکسی