-
تا دیدۀ خود کرد چو دستار شکوفه بر کرد سر از پیرهن یار شکوفه
تا دیدۀ خود کرد چو دستارْ شکوفه بر کرد سر از پیرهنِ یار شکوفه
در آیْنۀ بینشِ ما چشم به راهان پیکی بوَد از جانب دلدار شکوفه
در دیدۀ بی پردۀ اربابِ بصیرت فردی بوَد از دفترِ اسرار شکوفه
از داغ بوَد چهرۀ افروختۀ منْ گردد ز شرر زنده دلِ سوختۀ من
چون آتشِ سوزان ز طرب نیست که باشد از سیلیِ صَرصَر رخِ افروختۀ من
چون لاله ز مِیْ نیست مرا سرخی رخسارْ خون است شرابِ جگرِ سوختۀ من
پوشیدن چشم است مرا خانۀ صیّادْ غافل مشو از بازِ[…]