-
ای شاه ولایت دو عالم مددی، بر عجز و پریشانی حالم مددی
ای شاهِ ولایتِ دو عالم مددی، بر عجز و پریشانیِ حالم مددی
ای شیرِ خدا زود به فریادم رس جز حضرتِ تو پیشِ که نالم مددی
-
ای آمده کار من به جان از غم تو، تنگ آمده بر دلم جهان از غم تو
ای آمده کارِ من به جان از غمِ تو تنگ آمده بر دلم جهان از غم تو
هان ای دل و دیده تا به سر برنکنم خاکِ همه دشتِ خاوران از غم تو
-
ابریست که خون دیده بارد غم تو، زهریست که تریاق ندارد غم تو
ابریست که خونِ دیده بارَد غمِ تو زهریست که تریاق ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را بی دل کند و ز دین بر آرَد غم تو
-
عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم، دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم
عشقِ تو ز خاص و عامْ پنهان چه کنم، دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم
خواهم که دلم به دیگری میل کند من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم