-
جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر، من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر
جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر
آمد ترُش رویی دگر یا زمهریر است او مگر بر ریز جامی بر سرش ای ساقیِ همچون شکر
اوحی الیکم ربّکم انّا غفرنا ذنبکم و[…]
-
وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر روحک روح البقا حسنک نور البصر
وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر روحک روح البقا حسنک نور البصر
دشمن تو در هنر شد به مثَل دمّ خر، چند بپیماییش نیست فزون کم شمر
اقسم بالعادیات احلف بالموریات، غیرک یا ذا الصلات فی نظری کالمدر
در لطف اگر بروی شاهِ همه چمنی در قهر اگر بروی که را ز بن بکنی
دانی که بر گل تو بلبل چه ناله کند املی الهوی اسقا یوم النوی بدنی
عقل از تو تازه بوَد جان از تو زنده[…]
-
درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی، بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی
درهم شکن چو شیشه خود را چو مستِ جامی، بد نامِ عشقِ جان شو این است نیکنامی
پرذوق چون صراحی بنشین اگر نشینی کن کالقدح مذیقا للقوم فیالقیام
عقلِ تو پایْ بندی عشقِ تو سربلندی، العقل فی الملام والعشق فی[…]
-
وقتت خوش ای حبیبی، بشنو بحق یاری، ارحم حنین قلبی لا تسع فی ضراری
وقتت خوش ای حبیبی، بشنو به حقّ یاری، ارحم حنین قلبی لا تسع فی ضراری
دل را مکن چو خاره، مگْزین ز ما کناره، یا منیة الفاد، دار ولا تمار
ساقیِّ خاصِ روحی در دِه مِیِ صبوحی، اللیل قد تولی[…]
-
غدرالعشق فزلت قدمی، مزجالفرقة دمعی بدمی
غدرالعشق فزلت قدمی، مزج الفرقة دمعی بدمی
و حنیالقلب بما اورثنی، ندما فی ندم فی ندم
کرة الحجب وجودی و نآی، اسفا لیت وجودی عدمی
و سقی الصب و قد اسکرنی، شرب القلب و[…]
-
کل عقل بوصلکم مدهش، کل خد ببینکم مخدش
کل عقل بوصلکم مدهش، کل خد ببینکم مخدش
مست گشتم ز طعنه و لافش، دُردیَش خوشتر است یا صافش
بصر العقل من جلالتکم، مثل الترک عینه اخفش
کر شوم تا بلندتر گوید هر که[…]