-
ای لب تو نگین خاتم عشق، روی تو آفتاب عالم عشق
ای لبِ تو نگینِ خاتمِ عشق روی تو آفتابِ عالمِ عشق
تو ز عشّاق فارغ و شب و روز کارِ عشّاق بی تو ماتم عشق
نتوان خورد بی تو آبی خوش که حرام است بی تو جز غم عشق
ما ترکِ مقامات و کرامات گرفتیم در دیرِ مغان راهِ خرابات گرفتیم
پی بر پیِ رندانِ خرابات نهادیم ترکِ سخنِ عادت و طامات گرفتیم
آن وقت که خود را همه سالوس نمودیم اکنون کمِ سالوس و مراعات گرفتیم
چو در غمِ تو جز جان چیزی دگرم نبْوَد پیشِ تو کشم کز تو غمخوارترم نبود
پروانۀ تو گشتم تا بر تو سرافشانم خود چون رخِ تو بینم پروای سرم نبود
پیشِ نظرم عالم چون روزِ قیامت باد آن روز[…]
-
از می عشق تو مست افتادهام، بر درت چون خاک پست افتادهام
از مِیِ عشقِ تو مست افتادهام بر درت چون خاکِ پست افتادهام
مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتادهام
در خراباتِ خراب عاشقی عاشق و دُردی پرست افتادهام
توبۀ من چون[…]
-
کافری است از عشق دل برداشتن، اقتدا در دین به کافر داشتن
کافریست از عشق دل برداشتن اقتدا در دین به کافر داشتن
در ملا تحقیق کردن آشکار در خلا دینِ مزوّر داشتن
از برون گفتن که شیطان گمره است وز درونش پیر و رهبر داشتن
[…] -
چند باشم در انتظار تو من، فتنهٔ روی چون نگار تو من
چند باشم در انتظارِ تو من فتنهٔ رویِ چون نگارِ تو من
خشک لب مانده نعل در آتش تشنهٔ لعلِ آبدارِ تو من
وقت آمد که بر میان بندم کمر از زلفِ مشکبارِ تو من