رجب بیرون شد و شعبان درآمد، برون شد جان ز تن، جانان درآمد

رجب بیرون شد و شعبان درآمد، برون شد جان ز تن، جانان درآمد
دَمِ جهل و دم غفلت برون شد، دم عشق و دم غَفران درآمد
برویَد دل گل و نسرین و ریحان چو از ابرِ کرم باران درآمد
دهانِ جمله غمگینان بخندد بدین قندی که در دندان درآمد
چو خورشید آدمی زَربَفت پوشد چو آن مه‌روی زرافشان درآمد
بزن دست و بگو ای مطربِ عشق که آن سرفتنه پاکوبان درآمد
اگر دی رفت باقی باد امروز وگر عمّر بشد عثمان درآمد
همه عمرِ گذشته باز آید چو این اقبالِ جاویدان درآمد
چو در کشتیِ نوحی مستْ خفته، چه غم داری اگر طوفان درآمد
منوّر شد چو گردون خاکِ تبریز چو شمس الدین در آن میدان درآمد

دیدگاهتان را بنویسید