گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن گفتی خوشی تو بی ما زین طعنهها گذر کن
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت کس بی تو خوش نباشد رُو قصّۀ دگر کن
گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی آن کس که نیست عاشق گو قصّه مختصر کن
در آتشم در آبم چون محرمی نیابم کنجی رَوَم که یا رب این تیغ را سپر کن
گستاخمان تو کردی گفتی تو روز اوّل حاجت بخواه از ما وز درد ما خبر کن
گفتی شدم پریشان از مفلسیِّ یاران بگشا دو لب جهان را پر درّ و پر گهر کن
گفتی کمر به خدمت بربند تو به حرمت بگشا دو دستِ رحمت بر گِردِ من کمر کن