گر چه در مستی خسی را تو مراعاتی کنی، و آنکِ نفیِ محض باشد گر چه اثباتی کنی
آنکِ او ردّ دل است از بَد درونیهای خویش، گر نفاقی پیشش آری یا که طاماتی کنی
ور تو خود را از بدِ او کور و کر سازی دمی، مدح سرِّ زشتِ او یا ترکِ زلّاتی کنی
آن تکلّف چند باشد آخر آن زشتی او بر سر آید تا تو بگریزیّ و هیهاتی کنی
او به صحبتها نشاید دور دارش ای حکیم، جز که در رنجش قضا گو دفع حاجاتی کنی
مر مناجاتِ تو را با او نباشد همدم او، جز برای حاجتش با حق مناجاتی کنی
آن مراعاتِ تو او را در غلطها افکنَد، پس ملازم گردد او وز غصّه ویلاتی کنی
آن طرَب بگذشت، او در پیش چون قولِنج مانْد، تا گریزی از وثاق و یا که حیلاتی کنی
آن کسی را باش کو در گاهِ رنج و خرّمی، هست همچون جنّت و چون حور کش هاتی کنی
از هواخواهانِ آن مخدوم شمس الدین بوَد، شاید او را گر پرستی یا که چون لاتی کنی
ور نه بگریز از دگر کس تا به تبریزِ صفا، تا شوی مست از جمال و ذوق و حالاتی کنی