کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب، وان حدیثِ چو شکر کز تو شنیدم همه شب

کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب، وان حدیثِ چو شکر کز تو شنیدم همه شب

گر چه از شمعِ تو می‌سوخت چو پروانه دلم، گِردِ شمعِ رخِ خوبِ تو پریدم همه شب

شب به پیشِ رخِ چون ماهِ تو چادر می‌بست من چو مه چادرِ شب می‌بدریدم همه شب

جان ز ذوقِ تو چو گربه لبِ خود می‌لیسد، من چو طفلان سرِ انگشت گزیدم همه شب

سینه چون خانۀ زنبور پر از مشغله بود، کز تو ای کانِ عسل شهد کشیدم همه شب

دامِ شب آمد جان‌های خلایق بربود، چون دلِ مرغ در آن دام طپیدم همه شب

آنکِ جان‌ها چو کبوتر همه در حکمِ وی‌اند، اندر آن دام مر او را طلبیدم همه شب

دیدگاهتان را بنویسید