کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر، هنوز خواجه در این است ریشِ خواجه نگر
عجب که خواجه به رنگی که طفل بوَد بمانْد که ریشِ خواجه سیه بود و گشت رنگ دگر
بگویمت که چرا خواجه زیر و بالا گفت، بدان سبب که نگشتهاست خواجه زیر و زبر
به چار پا و دو پا خواجه گِردِ عالم گشت، ولیک هیچ نرفتهست قعرِ بحر به سر
گمانٓ خواجه چنان است که خواجه بهتر گشت، ولیک هست چو بیمارِ دقِّ واپستر
به حجّت و به لجاج و ستیزه افزون گشت، ز جان و حجّتِ ذوقش نبود هیچ خبر
طریقِ بحث لجاج است و اعتراض و دلیل، طریقِ دل همه دیدهست و ذوق و شهد و شکر