کجا شد عهد و پیمانی که کردی، کجا شد قول و سوگندی که خوردی
نگفتی چرخ تا گردان بوَد گَرد از این سرگشته هرگز برنگردی
نگفتی تا بوَد خورشید دلگرم نکاهد گرمِ ما را هیچ سردی
نگفتی یک دل و مردانه باشیم به جانِ جمله مردان و به مردی
مرا گویی اگر من جور کردم بدان کردم که پیش از من تو کردی
چرا شاید که با چون من گدایی چو تو شاهنشهی گیرد نبردی
میانِ ما و تو سرکنگبین است، ز من سرکه ز تو شکّرنوردی
چو من سرکه فروشم پس تو شکّر بیفزا چون به شیرینی تو فردی
منم خاک و چو خاکی باد یابد تو عذرش نِهْ مگویش گَرد کردی
نباشد راه را عار از چو من گَرد که زر را عار نبوَد رنگِ زردی
شهابِ آتشِ ما زنده بادا چو القابِ شهابِ سهروردی