کاشکی از غیرِ تو آگه نبودی جانِ من، خود ندانستی به جز تو جان معنیدان من
تا نه ردّی کردمی و نی تردّد نی قبول، بودمی بیدام و بیخاشاک در عمّان من
غیر رویت هر چه بینم نور چَشمم کم شود، هر کسی را ره مده ای پردهٔ مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق، دل نخواهم جان نخواهم آنِ من کو آن من
همچو ابرم رو ترُش از غیرتِ شیرینِ خویش، روی همچون آفتابت بس بوَد برهان من
رو مگردان یک زمان از من که تا از دردِ تو چرخ را بر هم نسوزد دودِ آتشدان من
تا خموشم من ز گلزارِ تو ریحان می برم، چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من
من که باشم مر تو را من آنکِ تو نامم نهی، تو که باشی مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد جعدِ تو روی تو را ره گم کنم، جعد تو کفرِ من آمد روی تو ایمان من
ای به جانِ من تو از افغان من نزدیکتر، یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من