کار ندارم جز این، کارگه و کارم اوست، لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست

کار ندارم جز این، کارگه و کارم اوست، لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست، بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست، سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست
جان و دلم ساکن است زانک دل و جانم اوست، قافله‌ام ایمن است، قافله سالارم اوست
بر مثَلِ گلسِتان رنگرزم خمِّ اوست، بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست
خانهٔ جسمم چرا سجده‌گهِ خلق شد، زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست
دست به دستِ جز او می‌نسپارد دلم، زانک طبیب غمِ این دل بیمارم اوست
بر رخ هر کس که نیست داغ غلامیّ او، گر پدر من بوَد دشمن و اغیارم اوست
ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی، صله ز من خواه زانکْ مخزن و انبارم اوست
شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه، منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست
گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو، من چه کنم ای عزیز، گفتن بسیارم اوست

دیدگاهتان را بنویسید