کاروانی شکر از مصر به شیراز آید اگر آن یار سفر کرده ی ما باز آید

کاروانی شکر از مصر به شیراز آید اگر آن یارِ سفر کرده ی ما باز آید

گو تو باز آی که گر خونِ مَنَت در خورْد است پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید

نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار چیست تا در نظرِ عاشقِ جانباز آید

من خود این سنگ به جان می طلبیدم همه عمر کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید

اگر این داغِ جگرسوز که بر جانِ من است بر دلِ کوه نهی سنگ به آواز آید

من همان روز که رویِ تو بدیدم گفتم هیچ شک نیست که از رویِ چنین ناز آید

هر چه در صورتِ عقل آید و در وهم و قیاس آن که محبوب من است از همه ممتاز آید

گر تو باز آیی و بر ناظر سعدی بروی هیچ غم نیست که منظور به اعزاز آید

نخست فالی زدیم از میان اسامی سایت گنجور که به نام آقای محممد بن منوور(منور) رسید و چرخی در محتوا به حکایتی رساند که پسند نیفتاد، به خطط سووم نرسید از اسامی و کشش حوصله نکشید و بازگشتیم به غزلیات آقای سعدی و فالی زدیم. Gebze گبزه شرق استانبول 22:44 شنبه 21 خرداد 1401.

دیدگاهتان را بنویسید