هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستی، در دل هر خار غم گلزار جان‌افزاستی

هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستی، در دل هر خار غم گلزار جان‌افزاستی

گر نَه جوشاجوشِ غیرت کف برون انداختی، نقش‌بند جان آتش‌رنگ او با ماستی

ور نبودی پرده‌دارِ برقِ سوزان‌ماه را این زمینِ خاک همچون آسمان درواستی*

در رهِ معشوقِ جانْ گر پا و پر کار آمدی ذرّه ذرّه در طریقش با پر و با پاستی

دیدۀ نامحرمان گر دیده بودی عشق را خود طناب خیمه‌های جمله بر دریاستی

گر نَه خون‌آمیز بودی آبِ چَشم عاشقان بر سرِ هر آبِ چشمی نقشِ آن میناستی

روز و شب گر دیده بودی آتشِ عشقِ مرا گرم‌رو بودی زمانه، دی ز من فرداستی

خاک باشی خواهد آن معشوقِ ما ور نی از او جای هر عاشق ورای گنبدِ خضراستی

حسنِ شمس الدّینِ تبریزی برافکندی نقاب گر نه اندر پیشِ او فرّاشِ لا لالاستی

دیدگاهتان را بنویسید