مرا هر لحظه منزلْ آسمانی، تو را هر دم خیالیّ و گمانی

مرا هر لحظه منزلْ آسمانی، تو را هر دم خیالیّ و گمانی
تو گویی کـاو طمع کرده‌ست در من، جهانی زین خیال اندر زیانی
بر آن چشمِ دروغت طمْع کردم، که چون دوزخ نموده‌ستت جنانی
بر آن عقلِ خسیست طمْع کردم، که جان دادی برای خاکدانی
چه نور افزاید از برقْ آفتابی، چه بربندد ز ویرانی جهانی
ز یک قطره چه خواهد خورد بحری، ز یک حبّه چه دزدد گنج و کانی
چه رونق یا چه آرایش فزاید ز پژمرده گیایی گلسِتانی
به حقِّ نورِ چشمِ دلبرِ من، که روشنتر از این نبوَد نشانی
به حقِّ آن دو لعلِ قندبارش، که شرحِ آن نگنجد در دهانی
که مقصودم گشادِ سینه‌ای بود، نه طمْعِ آنکِ بگشایم دکانی
غرض تا نانی آن جا پخته گردد، نه آنکِ درربایم از تو نانی
ز بهمان و فلان تا فارغ آیند، طمع آن نی که گویندم فلانی

دیدگاهتان را بنویسید