مجلسی خوش کن از آن دو پاره چوب، عود را درسوز و بربط را بکوب

مجلسی خوش کن از آن دو پاره چوب، عود را درسوز و بربط را بکوب
این ننالد تا نکوبی بر رگش، وآن دگر در نفی و در سوز است خوب
مجلسی پر گَرد بر خاشاکِ فکر، خیز ای فرّاشِ فرشِ جان بروب
تا نسوزی بوی ندْهد آن بخور، تا نکوبی نفع ندهد این حبوب
نیر اعظم بدان شد آفتاب کو در آتش خانه دارد بی ‌لُغوب
ماه از آن پیک و محاسب می‌شود کو نیاساید ز سِیران و رکوب
عودِ خلقانند این پیغامبران تا رسدشان بوی علّام الغیوب
گر به بو قانع نِه‌ای تو هم بسوز، تا که معدن گردی ای کانِ عیوب
چون بسوزی پر شود چرخ از بخور، چون بسوزد دل رسد وحی القلوب
حد ندارد این سخن کوتاه کن، گر چه جانِ گلسِتان آمد جنوب
صاحب العودین لا تهملهما، حرقن ذا حرکن ذا للکروب
من یلج بین السکاری لا یفق، من یذق من راح روح لا یتوب
اغتنم بالراح عجل و استعد، من خمار دونه شق الجیوب
این تنجو ان سلطان الهوی، جاذب العشاق جبّار طلوب

دیدگاهتان را بنویسید