مباد با کسِ دیگر ثنا و دشنامش، که هر دو آبِ حیات است پخته و خامش
خمارِ بادهٔ او خوشتر است یا مستی، که باد تا به ابد جانهای ما جامش
ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش، مرا مپرس ز عدل و ز لطف و انعامش
جفای او که روانِ گریزپای مرا حریفِ مرغِ وفا کرد دانه و دامش
بسی بهانه روانم نمود تا نروَد، کشید جانبِ اقبالْ کام و ناکامش
طرب نخواهد آن کس که دردِ او بشناخت، نشان نمانَد او را که بشنود نامش