روی تو چو نوبهار دیدم، گل را ز تو شرمسار دیدم

روی تو چو نوبهار دیدم، گل را ز تو شرمسار دیدم

تا در دلِ من قرار کردی دل را ز تو بی قرار دیدم

من چشم شدم همه چو نرگس کان نرگسِ پُرخمار دیدم

در عشق رَوَم که عشق را من از جمله بلا حصار دیدم

از مُلکِ جهان و عیشِ عالمْ من عشقِ تو اختیار دیدم

خودْ مُلک تویی و جانِ عالم، یک بود و منش هزار دیدم

من مُردم و از تو زنده گشتم پس عالم را دو بار دیدم

ای مطرب اگر تو یارِ مایی این پرده بزن که یار دیدم

در شهر شما چه یار جویم چون یاریِ شهریار دیدم

چون در برِ خود خوشش فشردم آیینِ شکرفشار دیدم

چون بستم من دهان ز گفتن بس گفتن بی شمار دیدم

چون پای نمانْد اندر این ره من رفتن راهوار دیدم

سر درنکشم ز ضر که بی سر سرهای کلاه‌دار دیدم

بس کن که ملول گشت دلبر، بر خاطرِ او غبار دیدم

دیدگاهتان را بنویسید