برخیز که جان است و جهان است و جوانی، خورشید برآمد، بنِگر نورفشانی

برخیز که جان است و جهان است و جوانی، خورشید برآمد، بنِگر نورفشانی
آن حُسن که در خواب همی‌جُست زلیخا، ای یوسُفِ ایّام به صد ره بِهْ از آنی
برخیز که آویخت ترازوی قیامت، برسنج ببین که سبکی یا تو گرانی
هر سوی نشانی‌ست ز مخلوق به خالق، قانع نشود عاشقِ بی‌دل به نشانی
هر لحظه ز گردون برسد بانگ که ای گاو، ما راهِ سعادت بنمودیم، تو دانی
برخیز و بیا دبدبهٔ عمرِ ابد بین، تا بازرهی زود از این عالمِ فانی
او عمرِ عزیزی‌ست از او چاره نداری، او جانِ جهان آمد و تو نقشِ جهانی
بر صورتِ سنگین بزند روح پذیرد، حیف است کز این روح تو محروم بمانی
او کانِ عقیق آمد و سرمایهٔ کان‌ها، در کانِ عقیق آی چه دربندِ دکانی

دیدگاهتان را بنویسید