بجوشید بجوشید که ما اهلِ شعاریم به جز عشق به جز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعۀ پاک به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم بیایید بیایید که تا دست بر آریم
چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم که امروز همه روز خمیریم و خماریم
مپرسید مپرسید ز احوالِ حقیقت که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم
شما مست نگشتید وز آن باده نخوردید چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم
نیفتیم بر این خاکْ سِتان ما نَه حصیریم، برآییم بر این چرخ که ما مردِ حصاریم