بارِ من است او به چه نغزی، خواجه اگرچه همه مغزی چون گذری بر سرِ کویش، پایْ نکو نِهْ که نلغزی
حدثنی صاحب قلبی، طهرلی جلدة کلبی، اضحکنی نور فؤادی، اسکرنی شربة ربی
وز درِ بسته چو برنجی، شیوه کنی زود بقنجی، شیوه مکن، قنج رها کن، پست کن آن سر که بگُنجی
طاب لحبی حرکاتی، صار خساری برکاتی، انت حیاتی و تعدی، طال حیاتی بحیاتی
جانِ دل تو دلِ جانی، قبلهٔ نظّاره کنانی، چونکِ شود خیره نظرشان، از رهِ دلْشان بکشانی
عمرک یا عمر و تولی، زادک یا زید تجلی، کم تنماللیل تنبه قد ظهرالصبح، تجلی
خانهٔ دل را دو دری کن، جانبِ جان راهبری کن، طالبِ دریای حیاتی، سنگدلا، رُو گهری کن
یا سندی انت جمالی، انت دلیلی و دلالی، کیف تجوز و ترجی، تعرض عنی لملالی
جان و روان خیز روان کن، با شهِ شاهان سَیَران کن، هیچ بطی جوید کشتی، جان شده ای ترکِ مکان کن
قد طلعالبدر علینا، قد وصلالوصل الینا، یا فئتی و افق بدر فیه نذرنا و الینا
ای طربستان چه لطیفی، ای سرمستان چه ظریفی، دَه بخوری تو بدهی یک، کِی بوَد این شرطِ حریفی
کل مساء و صباح یسکرناالعشق براح، قد یئس المحزن منا، التحق الحزن بصاح
بس کن گفتار رها کن، بازِ شهی قصدِ هوا کن، باز رُو ای باز بدان شه، با شهِ خود عهد و وفا کن
بسکم الهجر فعودوا، فی طلب الوصل سعود، امتنع الوصل لشح، اجتنبواالشح، وجودوا