ای نورِ چَشم و دلها چون چشمِ پیشوایی، وی جانْ بیازموده کورا تو جانفزایی
هرجا که روی آورْد جان روی در تو دارد، گرچه که می نداند ای جان که تو کجایی
هر جانبی که هستی در دعوت الستی، مستی دهی و هستی در جود و در عطایی
در دل نهی امانی هر سوش میکشانی، گه سوی بستگیها گه سوی دلگشایی
در کوی مستفیدی مردهست ناامیدی، کاندر پناه کهفت سگ کرد اولیایی
هر کان طرف شتابد ماهت برو بتابد، هم ملکِ غیب یابد هم عقلِ مرتضایی
او را کسی چه گوید کو مستمند جوید، دامن پر از زر آید کدیه کند گدایی
هین شاخ و بیخ این را نوعی دگر بیان کن، این بحرِ بینشان را مینا کن نشان کن