ای خان و مان بمانده و از شهر خود جدا، شاد آمدیت از سفرِ خانهٔ خدا

ای خان و مان بمانده و از شهر خود جدا، شاد آمدیت از سفرِ خانهٔ خدا

روز از سفر به فاقه و شب‌ها قرارْ نی، در عشقِ حجِّ کعبه و دیدارِ مصطفا

مالیده رو و سینه در آن قبله گاهِ حق، در خانهٔ خدا شده قد کان آمنا

چونید و چون بُدیت در این راهِ باخطر، ایمن کند خدای در این راهْ جمله را

در آسمان ز غلغل لبّیکِ حاجیان تا عرش نعره‌ها و غریو است از صدا

جان چشمِ تو ببوسد و بر پات سر نهد ای مروه را بدیده و بررفته بر صفا

مهمانِ حق شدیت و خدا وعده کرده است مهمان عزیز باشد خاصه به پیشِ ما

جان خاکِ اشتری که کشد بارِ حاجیان تا مشعرالحرام و تا منزل منا

بازآمده ز حجّ و دل آن جا شده مقیم جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا

از شامْ ذاتِ جحفه و از بصره ذاتِ عِرقْ با تیغ و با کفن شده این جا که ربّنا

کوهِ صفا برآ به سرِ کوهِ رخ به بیتْ تکبیر کن برادر و تهلیل و هم دعا

اکنون که هفت بار طوافت قبول شد اندر مقام دو رکعت کن قدوم را

وانگه برآ به مروه و مانند این بکن تا هفت بار و باز به خانه طواف‌ها

تا روز ترویه بشنو خطبهٔ بلیغ وانگه به جانبِ عرفات آی در صلا

وانگه به موقف آی و به قرب جبل بایست پس بامداد بارِ دگر بایست هم به جا

وان گاه روی سوی منی آر و بعد از آن تا هفت بار می‌زن و می‌گیر سنگ‌ها

از ما سلام بادا بر رکن و بر حطیم ای شوقِ ما به زمزم و آن منزلِ وفا

صبحی بوَد ز خواب بخیزیم گِردِ ما از اذخر و خلیل به ما بو دهد صبا

دیدگاهتان را بنویسید