آن خواجه اگر چه تیزگوش است، استیزهکُن و گرانفروش است
من غرّه به سست خندهٔ او، ایمن گشتم که او خموش است
هشدار که آبِ زیرِ کاه است، بحریست که زیرِ کَهْ به جوش است
هر جا که رَوی هُش است مفتاح، این جا چه کنی که قفلْ هوش است
در روی تو بنگرد بخندد، مغرور مشو که رویپوش است
هر دل که به چنگِ او درافتاد چون چنگ همیشه در خروش است
با این همه روحها چو زنبور طوّافِ ویند زانکِ نوش است
شیریست که غم ز هیبتِ او در گور مقیم همچو موش است
شمسِ تبریز روزِ نقد است، عالم به چه در حدیثِ دوش است