آتشی از تو در دهان دارم، لیک صد مُهر بر زبان دارم

آتشی از تو در دهان دارم، لیک صد مُهر بر زبان دارم
دو جهان را کند یکی لقمه شعله‌هایی که در نهان دارم
گر جهان جملگی فنا گردد بی‌جهان مُلکِ صد جهان دارم
کاروان‌ها که بارِ آن شکر است من ز مصرِ عدم روان دارم
من ز مستیِّ عشق بی‌خبرم، که از آن سود یا زیان دارم
چشمِ تن بوَد دُرفشان از عشق، تا کنون جانِ دُرفشان دارم
بندِ خانه نیَم، که چون عیسی خانه بر چارم آسمان دارم
شُکر آن را که جان دهد تن را، گر بشد جان، جانِ جان دارم
آنچ داده‌ست شمس تبریزی، ز من آن جو که من همان دارم

دیدگاهتان را بنویسید